Che Guevara چه گوارا

Che Guevara چه گوارا


*



کانون وبلاگ‌نویسان ایران


نه به اعدام




Atom 1.0
RSS 2.0

لينك ها

کانون وبلاگنويسان ايران پنلاگ
کانون وبلاگنويسان ايران وبلاگ اعضا

شبح
سياهكل
آتش
گل کو
companero che
سرزمين آفتاب
مطالعات فرهنگی رادیکال
قاصدک مبارز
ناهید رکسان
سعيد سامان
من و پالتاک
ایسکرا
نيك آهنگ كوثر
ملا حسني
شادی شاعرانه
با حسی به سرخی خون ایستاده ام
يک گيله مرد
لندني
بادبان
تا آزادی
گلشن سنتر
خواندني ها
آزادی نو
خسن آقا
نانا
شمرنامه
سیپریسک
خرس مهربان
این بشر زمینی
رک گو
یزیدم
قمارعاشقانه
حاشیه دو نفری
داستان‌گو
اصغرآقامعروف به هادی خرسندی
آفساید
پنجره گشوده-عزيزِِی
دوستداران احسان طبری
بامداد
گوشزد
نگاه
وب . آ . ورد
و چه و چه و چه
علی جوادی- اتحاد کمونیسم کارگری
سیامک ستوده
آزادی بیان
نشريه دانشجويي بذر
کمونيست
هواداران سازمان فداييان اقليت
دانشجوی کمونیست
اتحاديه جوانان سوسياليست انقلابي
(YCO) سازمان جوانان کمونيست
گزارشگران بدون مرز
مبارزه برای لغو اعدام
(مانیها(تخصصی شعر


آرشيو

نوامبر 2004
دسامبر 2004
ژانویهٔ 2005
فوریهٔ 2005
مارس 2005
ژوئن 2005
مهٔ 2007
سپتامبر 2007
ژانویهٔ 2008
فوریهٔ 2008
مارس 2008
مهٔ 2009
ژوئن 2009
ژوئیهٔ 2009
اوت 2009
دسامبر 2009

اعضای پن‌لاگ


This page is powered by Blogger. Why isn't yours?
    ۵ تیر ۱۳۸۸


عباس معروفي - فرج سركوهي - الاهه بقراط

بررسي نظر روشنفكران در مقاطع حساس تاريخي بسيار مهم است . من در اين پست قصد دارم نظرات سه روشنفكر مستقل ايران را در پيش از انتخابات و پس از آن مطرح كنم. انتخاب اين سه نفر فقط به واسطه دسترسي آسان تر به مطالب آنها بوده است و هيچ هدف خاصي در بين نيست.
"عباس معروفي" در اين مقايسه نماينده طيف راست (البته در اين مقايسه و نه عمومآ) است. "فرج سركوهي" كه بعنوان يك سنتريست و يا ميانه رو مد نظر است و "الاهه بقراط " كه دراين مقايسه طيف چپ را نمايندگي مي كند. شايد بهتر بود از نظرات ايرج مصداقي و همچنين حميد تقوايي نيز استفاده شود. البته حميد تقوايي بعنوان يكي از روشنفكران طيف چپ ليدر حزب كمونيست كارگري است و در نتيجه بازگو كننده نظرات حزب خود مي باشد و از او بعنوان يك روشنفكر مستقل نميتوان نام برد.

عباس معروفي قبل از انتخابات ميگويد:
در ايران آنچه من در اين سی سال ديده‌ام، جامعه همواره ناچار به انتخاب بين بد و بدتر بوده است. يعنی در مسير دلخواهش حرکت نمی‌کند، و چون صغير و عليل است، بزرگان بايد برايش تصميم بگيرند، اما همين جامعه‌ی صغير و عليل چون سهامدار ناچاری است، پس تنها سهمی که از انقلاب و حکومت و دولت می‌برد همين ناچاری است؛ حق ناچاری. که بدترينش را در سال 1384 تجربه کرد.
من هم عضو اين جامعه‌ی ناچار هستم، دلم می‌خواهد در انتخابات شرکت کنم، دلم می‌خواهد در سرنوشت مملکت تأثير داشته باشم، اما نمی‌توانم، چون با پاسپورت پناهندگی اجازه ندارم به سفارت ايران بروم.
با چنين وضعی، آيا لازم است که ساختار حکومت (اعم از اصولگرا و اصلاح‌طلب) چنين بی‌رحمانه از نويسنده و فيلسوف و هنرپيشه استفاده‌ی ابزاری کند؟ مگر چند تا از اين آدم‌ها دارند که پيرترين‌شان را خرج سياست ‌می‌کنند؟ چرا اين حکومت همه‌ی ارزش‌ها را می‌فرستد روی مين؟ و بعد فکر کردم فيلسوفی که به هر قيمتی خود را بسيج ‌کند و ابزار تبليغات شيخ شود، و مجلس نويسنده‌ای را به توپ ببندد، مسلماً در ساختار همان حکومت قد و قامت کشيده و از همان فرهنگ سيراب شده، وگرنه بر اين دوراهی نکبتی، حرمت قلم را نمی‌شکست و به شيوه‌ی آدم فروشان دهه‌ی شصت دوبار تأکيد نمی‌کرد: اين نويسنده استالينی است (لابد برويد بگيريد دارش بزنيد!)

معروفي بعد از انتخابات مي نويسد:
حالا دولت کودتا باز هم بر سر دوراهی مانده است: مردم يا به قول محمود احمدی نژاد "اراذل و اوباش" را به رگبار ببندد و از روی نعش و خون بگذرد؟ يا با خفت در برابر خواسته‌های مردم تسليم شود؟ در هر دو راه شکست خورده است.
کودتاچيان آنقدر ناشيانه تا اينجا پيش آمده‌اند که نشان می‌دهد مغز متفکر ندارند، و در ادامه‌ی همين کارزار دچار خطاها و غلط‌هايی می‌شوند که خود در دامش گرفتار خواهند آمد. آنها آنقدر ناشيانه چاه می‌کنند و ناشيانه راه می‌روند که خود در چاه خواهند افتاد. اين مثل روز بر من روشن است، و دولت قانونی ميرحسين موسوی می‌تواند از همين زاويه هوشمندانه راه مردم را روشن کند.
حالا بعد از اين تجاوز و دزدی رأی، خيلی چيزها برای ما مهم شده: يکی اين که اجازه ندهيم آسوده حکومت کنند و به ما بخندند. اين بار بايد حکمرانی را به کام‌شان تلخ کنيم. از هر راهی که بتوانيم، با نافرمانی مدنی يا افشاگری‌های مداوم.

فرج سركوهي قبل از انتخابات ميگويد:
تفاوتی معنا دار بین تحریم، مشارکت و طرح مطالبات نیست .تحریم انتخابات تاکتیکی است منفعل و منفی و در انتخابات کنونی به احتمال به سود رئیس جمهوری منجر می شد که اغلب هواداران او رای خود را به او خواهند داد. اما امکان حضور حمایتی منفعل در رقابت جناح های حکومتی، آرزوی ناممکن تاثیرگذاری در سیاست عملی و احتمال یاری به رقبای احمدی نژاد به امید چشم اندازی «کمی تا قسمتی بهتر» از ۴ ساله گذشته، در موقعیتی که محورهای اصلی سیاست داخلی و خارجی، با هر رئیس جمهوری، برآمده از برآیند تضادها و وفاق های نهادها و جناح های حکومتی و موقعیت بین المللی است و نه اراده و خواست روسای جمهور به تنهائی، برای من چندان جذاب نیست که با شرکت بی تاثیر و منفعل در انتخابات، حذف اقلیت ها را فراموش کرده، با نفی هویت خود به هوادار جناحی از حکومت بدل شده و بر این ادعا صحه بگذارم، و مردم را نیز متقاعد کنم، که راهی جز آن چه هست، نیست و چشم انداز دیگری را، حتا در خیال و آرزو، نفی کرده و در انتخاباتی که مهم ترین شاخص فرهنگی آن غیبت حافظه دور و نزدیک است، شرکت کنم.

سركوهي بعد از انتخابات 5 چالش پيش رو را بازگو مي كند:
1 ـ چالش بین لایه هائی گسترده ای از مردم، که خواستار آزادی های سیاسی و اجتماعی هستند و حکومتی که این آزادی ها را در سی سال گذشته از آنان دریغ کرده است.
2 ـ چالش بین جبهه گسترده فقرا و تهی دستان شهری و روستائی که رهائی از فقر را در کشوری که اقتصاد آن نه بر تولید که بر توزیع درآمدهای ارزی نفت و گاز شکل گرفته است، در توزیع عادلانه تر این درآمدها و مبارز با غارتگران قدرتمند می جویند و به کسی چون محمود احمدی نژاد و امثال او امید بسته اند و سرمایه داران نوکیسه رانت خوار و طبقه متوسطی که خواهان آزادی های اجتماعی، و نه لزوما سیاسی، است و به موسوی رای می دهند.
3 ـ چالش بین قرائت رفرمیستی و بنیادگرایانه اسلام.
4 ـ چالش بین رهبران محافظه کار نسل اول انقلاب و رهبران نسل دوم که از دل نهادهای امنیتی و نظامی سر بر کرده اند.
5 ـ چالش بین دو گروه نفوذ قدرتمند اقتصادی رانت خوار که یکی را خانواده رفسنجانی و دیگری را فرماندهان عالی رتبه سپاه و نهادهای امنیتی نمایندگی می کنند،
این 5 چالش، موضوع مقاله تحلیلی است که نوشتن آن را هر روز به روز بعد موکول می کنم چرا که در هر تلاشی برای نوشتن تحلیلی عینی و به دور از احساس مار تبعید نیش دردناک آن جا نبودن را در قلبم فرومی کند.

الاهه بقراط قبل از انتخابات با شعار تحريم انتخابات چنين ميگويد:
راستش را بخواهید من آنهایی را که در ایران زندگی می کنند و هر یک به دلیلی، از اعتقاد صمیمانه تا منافع صادقانه و با آگاهی یا نا آگاهی به پای صندوق های رأی می روند تا به ادامه غارت اقلیت و فلاکت اکثریت و ویرانی فزاینده مملکت رأی دهند، نه تماما لیکن تا اندازه ای درک می کنم. می گویم تا اندازه ای، چرا که خود تا پایان سال 67 که در ایران بودم، در هیچ انتخاباتی (بجز آزادترین انتخابات پس از انقلاب که همه گروه ها در آن نامزدهایی را معرفی کرده بودند) شرکت نکردم و می دانم و آمار نشان می دهد میلیونها نفر که هر بار بر شمارشان افزوده می شود، در انتخابات سالهای اخیر شرکت نکرده و نمی کنند. بنا بر این خیلی های دیگر هم که پس از هر انتخاباتی پشیمان می شوند، با خیال آسوده می توانند از خیر شرکت در آن بگذرند چرا که این نه «تمرین دمکراسی» بلکه همکاری برای ادامه خودکامگی است. لیکن هر چه فکر می کنم نمی توانم از تشویق و تأیید و مشارکت از راه دور برخی تبعیدیان خودخواسته که در خارج کشور لم داده و از موهبت آزادی و تأمین اجتماعی و اقتصادی کشورهای غربی کیف می کنند، سر در آورم. مگر اینکه یا کاسه ای زیر نیم کاسه باشد، و یا آنها در جمهوری اسلامی و انتخابات نمایشی و بی خاصیت آن چیزی می بینند که از چشم دیگران پنهان است!

الاهه بقراط بعد از انتخابات اوضاع را چنين تحليل ميكند:
اصلاحات انقلابی - سی سال پس از آن، جامعه ایران پس از تجربه ای خونین، از «وحدت کلمه» عبور کرده و با متنوع ترین کلمات و عقاید و مسیرهای سیاسی به تجربه «وحدت عمل» می پردازد. این پدیده ارزشمندترین گوهر سیاسی و اجتماعی است که اتفاقا جمهوری اسلامی ناخواسته آن را صیقل داده است. نمی توان از همبستگی ملی سخن گفت و نقش جمهوری اسلامی را در شکل گیری آن در شرایط کنونی نادیده گرفت. حکومت اسلامی مانند هر پدیده دیگر، ضد خود را درون خویش پروراند و آن را با یک انتخابات غیرآزاد و محدود به خودیها به دنیا آورد تا لشکر عظیم غیرخودیها را به طور همبسته به میدان سیاست بکشاند.
وحدت عمل که خود را به جای «وحدت کلمه» بر افکار و احزاب مختلف تحمیل می کند، یکی از مهم ترین تفاوت های انقلاب کنونی با انقلاب اسلامی است. بلی، انقلاب! این انقلاب است و طنز تاریخ و «بازی نغز روزگار» را ببینید که زمینه آن را اتفاقا کسانی فراهم آوردند که به دنبال «اصلاح» رژیم بودند و چوب الف بر سر «براندازان» و «سرنگونی طلبان» می کوبیدند! انقلابی که شکست و پیروزی آن به تداوم و پایداری مبارزه مردم و واکنش کسانی بستگی دارد که با شعار «تغییر» آرای مردم را به خود جلب کردند. اگر «تغییر» اتفاقا با پیروزی آن نامزدها در انتخابات قطعا به بن بست می رسید، لیکن اینک با شکست آنان است که راه خود را می گشاید. راه «اصلاحات» بیراهه بود. اما گویی باید از آن عبور می شد تا بتوان به راه دیگری رسید. چه فرقی می کند این راه نامش «تغییر» باشد یا «انقلاب»؟! راهی که حتی اگر با سرکوب خشن به بن بست برسد و یا به کژراهه هدایت شود، به هر حال در پیش گرفته شده است و کسی را یارای انکار آن نیست. شکست و یا به کژراه کشانده شدن یک انقلاب، سرشت آن را نفی نمی کند.


نوشته چه گوارا درتاريخ: ۴/۰۵/۱۳۸۸ ۰۲:۴۳:۰۰ بعدازظهر

|