Che Guevara چه گوارا

Che Guevara چه گوارا


*



کانون وبلاگ‌نویسان ایران


نه به اعدام




Atom 1.0
RSS 2.0

لينك ها

کانون وبلاگنويسان ايران پنلاگ
کانون وبلاگنويسان ايران وبلاگ اعضا

شبح
سياهكل
آتش
گل کو
companero che
سرزمين آفتاب
مطالعات فرهنگی رادیکال
قاصدک مبارز
ناهید رکسان
سعيد سامان
من و پالتاک
ایسکرا
نيك آهنگ كوثر
ملا حسني
شادی شاعرانه
با حسی به سرخی خون ایستاده ام
يک گيله مرد
لندني
بادبان
تا آزادی
گلشن سنتر
خواندني ها
آزادی نو
خسن آقا
نانا
شمرنامه
سیپریسک
خرس مهربان
این بشر زمینی
رک گو
یزیدم
قمارعاشقانه
حاشیه دو نفری
داستان‌گو
اصغرآقامعروف به هادی خرسندی
آفساید
پنجره گشوده-عزيزِِی
دوستداران احسان طبری
بامداد
گوشزد
نگاه
وب . آ . ورد
و چه و چه و چه
علی جوادی- اتحاد کمونیسم کارگری
سیامک ستوده
آزادی بیان
نشريه دانشجويي بذر
کمونيست
هواداران سازمان فداييان اقليت
دانشجوی کمونیست
اتحاديه جوانان سوسياليست انقلابي
(YCO) سازمان جوانان کمونيست
گزارشگران بدون مرز
مبارزه برای لغو اعدام
(مانیها(تخصصی شعر


آرشيو

نوامبر 2004
دسامبر 2004
ژانویهٔ 2005
فوریهٔ 2005
مارس 2005
ژوئن 2005
مهٔ 2007
سپتامبر 2007
ژانویهٔ 2008
فوریهٔ 2008
مارس 2008
مهٔ 2009
ژوئن 2009
ژوئیهٔ 2009
اوت 2009
دسامبر 2009

اعضای پن‌لاگ


This page is powered by Blogger. Why isn't yours?
    ۶ فروردین ۱۳۸۷


با امیدی هوشمندانه

نظرم در مورد نوشته آزادی در انقلاب بهاری ( وبلاگ آینه های روبرو)

راستش را بخواهید عناوین و تحصیلاتش را که گوشه بلاگ دیدم مخ ام سوت کشید. راستی میشود تا بدین حد کار کرد آنهم در کشوری که واسطه ها حرف اول و آخر را می زنند؟ حتما میشود که او انجام داده است و به آن مفتخر است که باید باشد تا همه ارزش "تولید گر" را بدانند .او آشنای نادیده ایست که از چند وقت پیش روایت ش را از زندگی و همچنین انقلاب مینویسد . روایتی که مینویسد نوستالژیک و به تعبیر من خودفریبانه است. خودفریبی که از یک روانشناس بالینی بعید است و من را به یاد این گفته طنز می اندازد که " آگاهی موجب انقلاب میشود ولی نا آگاهی هم موجب انقلاب میشود " . درونمایه نوشته هایش اینست که "ما" یعنی چپی هایی که درگیر انقلاب 57 بودیم چیز زیادی نمی خواستیم ،"ما" فقط کمی آزادی و حق نفس کشیدن در فضای آزاد را میخواستیم ولی "آنها" یعنی حکومتی که پس از انقلاب به قدرت رسید با سنگ و گلوله و اعدام از ما پذیرا شدند. اینکه صف "ما " از "آنها" کجا از هم جدا میشود و چه کسانی و چه گروههایی در این بین هستند از نظر من یک نگرش سیاسی شخصی است و در حال حاضر من، دلمشغول تفکیک آن در این نوشته نیستم ولی چرا خودفریبانه ؟

روایت امید حبیبی نیا از انقلاب روایت انسانی است که انقلاب 57را امری غیر پلورالیستی می داند او در واقع شعار "همه با هم" را در مورد انقلاب باور کرده و به آن عمل کرده است ولی صحبت از نارفیقانی میگوید که رندانه در موقع تقسیم غنایم دوستان شان را به جوخه اعدام سپردند. حرفی که امید میزند روایت کلیشه ای و پذیرفته شده از طرف کسانی است که من به آنها میگویم "ما " !!

اما آیا صف "ما" از "آنها" در بستر انقلاب 57 تفکیک شد و یا این تفکیک از زمانهای بسیار دور انجام شده بود ؟ به نظر من این تفکیک از سالها پیش از انقلاب نه فقط در درون زندان های شاه بلکه در بستر جامعه انجام گرفته بود. زیاد نمیخواهم دور را نگاه کنم و بگویم از انقلاب مشروطیت . کافی است که کتابهای خاطرات زندانیان سیاسی دوران شاه توجه کنید . به عنوان مثال "درد زمانه " عمویی به عنوان یک توده ای و یا "من یک شورشی هستم " سماکار به عنوان یک فدائی . حتی تفکیک های جزئی تر یعنی تفکیک دو جناح حکومت یعنی اصلاح طلبان " از "اصول گرایان " هم سالها قبل از انقلاب در جریان فعل و انفعالات سیاسی انجام یافته بود ، برنده این فعل انفعالات در سالهای پیش از انقلاب 57 و پس از آن جریانی است که بعد ها "اصلاح طلبان" نامیده شد – لاجوردی و خلخالی قبل از انقلاب خدمتگزار جناح اصلاح طلب بودند و این به هیچ وجه اتفاقی نیست. جناحی که بعدا اصلاح طب نامیده شد توانسته بود با برقراری ارتباط سیاسی با سردمداران دنیای غرب و همچنین دریافت تأیید ضمنی اتحاد شوروی وجاهت سیاسی پیدا کند. از نظر من لاجوردی و خلخالی سناریو انقلاب را فهمیده بودند و آگاهانه !! به خدمت جناح برنده آن یعنی حزب الله( اصلاح طلبان) درآمدند. همانطور که جناحی که بعدا اصول گرا نامیده شد نتوانست این تایید را از طرف قدرت ها داشته باشد و دست به دامان توبه نامه نوشتن در زندان شاه شد.

امید این واقعیت بدیهی را عمدآ فراموش میکند که انقلابی که "ما" به ظاهر در گیرش بودیم با انقلابی که "آنها" در گیرش بودند از نظر ماهوی متفاوت بود- اصولا یک انقلاب نبود – دو یا چند انقلاب همزمان بود – مانند اکثر انقلابات هر کسی خر خودش را می راند – و اما ملت شریف و کاسب کار ایران طبق معمول طرف برنده را گرفت. چرا؟ دلیلش پیچیده تر از آنست که بخواهم در اینجا بگویم ولی نکته اصلی اینست که بدنه اصلی جامعه شریف و کاسب کار ایران تا وقتی که از پیروزی انقلاب و حمایت خارجی از آن اطلاع نیافت به جریان انقلاب نپیوست و به جز روشنفکرها ، دانشجویان و دانشگاهیان و بخش کوچکی از کارگران و عده قلیلی از فرهنگیان و البته از طرف دیگر بازاریان و روحانیت(بخوانید آخوندها) تا اوایل سال 57 صحبت از نیاز به تغییر نمیکرد و تمام اینها به نظر من از ده تا بیست دزصد مردم هم کمتر بود.

امآ از سویی دیگر تفکیک مجاهدین از حزب الله سالها قبل از انقلاب به طور مشخص وجود داشت . همچنین تفکیک چپ از راست –تفکیک چپ سنتی از چپ رادیکال و حتی تفکیک چپ کارگری از سایر گرایشات چپ. به همین ترتیب تفکیک گرایش فدایی به گرایشات مختلف حتی پیش از انقلاب مرز بندی خودش را داشت و من نیز مانند امید از کم و کیف این تفاوت ها بی اطلاع بودم(فرض میکنیم که امید بی اطلاع بوده) – بله من هم وقتی امید ها "نبرد دانش آموز " را دستمان میدادند تا بفروشیم از این مرزبندی ها بی اطلاع بودم و ضرورت آنرا نمی فهمیدم ولی اینرا میدانستم به پیرمرد ریشویی که امیدها را هنگام حکومت نظامی پناه داد نمی بایست زیاد اعتماد کرد. تعمیق و تشریح این مرزبندی ها که بی جهت با هیستری احمقانه جریان انقلاب مخدوش شد برعهده کسانی بود که ، بیش از من دانش آموز فروشنده نشریه "نبرد دانش آموز" ، خود را سیاسی و آگاه می دانستند ولی بدشان نمی آمد از پوپولیسم هیستریک انقلابی در جهت بر هم زدن تعادل قوا استفاده کنند.

امآ امروز روز مرزبندی ها به وضوح مشخص است و هیچ فریبکاری با "همه با هم" اش نمیتواند آنرا مخدوش کند ، هرچند که ناآگاهی بستر جامعه هنوز هم برای پوپولیست ها چشمک هایی قدرت طلبانه میزند اما چه سود که دستاورد تمام این خونها ریخته شده همین باشد که اگر "همه با هم" دیگری قرار باشد انجام گیرد به سفاهت اولی نیست و سهم "ما" در این میانه دیگر سنگ و گلوله و اعدام نخواهد بود.


نوشته چه گوارا درتاريخ: ۱/۰۶/۱۳۸۷ ۰۶:۳۱:۰۰ بعدازظهر

|