Che Guevara چه گوارا

Che Guevara چه گوارا


*



کانون وبلاگ‌نویسان ایران


نه به اعدام




Atom 1.0
RSS 2.0

لينك ها

کانون وبلاگنويسان ايران پنلاگ
کانون وبلاگنويسان ايران وبلاگ اعضا

شبح
سياهكل
آتش
گل کو
companero che
سرزمين آفتاب
مطالعات فرهنگی رادیکال
قاصدک مبارز
ناهید رکسان
سعيد سامان
من و پالتاک
ایسکرا
نيك آهنگ كوثر
ملا حسني
شادی شاعرانه
با حسی به سرخی خون ایستاده ام
يک گيله مرد
لندني
بادبان
تا آزادی
گلشن سنتر
خواندني ها
آزادی نو
خسن آقا
نانا
شمرنامه
سیپریسک
خرس مهربان
این بشر زمینی
رک گو
یزیدم
قمارعاشقانه
حاشیه دو نفری
داستان‌گو
اصغرآقامعروف به هادی خرسندی
آفساید
پنجره گشوده-عزيزِِی
دوستداران احسان طبری
بامداد
گوشزد
نگاه
وب . آ . ورد
و چه و چه و چه
علی جوادی- اتحاد کمونیسم کارگری
سیامک ستوده
آزادی بیان
نشريه دانشجويي بذر
کمونيست
هواداران سازمان فداييان اقليت
دانشجوی کمونیست
اتحاديه جوانان سوسياليست انقلابي
(YCO) سازمان جوانان کمونيست
گزارشگران بدون مرز
مبارزه برای لغو اعدام
(مانیها(تخصصی شعر


آرشيو

نوامبر 2004
دسامبر 2004
ژانویهٔ 2005
فوریهٔ 2005
مارس 2005
ژوئن 2005
مهٔ 2007
سپتامبر 2007
ژانویهٔ 2008
فوریهٔ 2008
مارس 2008
مهٔ 2009
ژوئن 2009
ژوئیهٔ 2009
اوت 2009
دسامبر 2009

اعضای پن‌لاگ


This page is powered by Blogger. Why isn't yours?
    ۱۳ خرداد ۱۳۸۸


تحریم

شرك
داستان كوتاه
اختلاف مان از همان روز شروع شد . از توي پنجره ديدم كه روي آنتن ماشين پرادو جديدش نوار سبز بسته است.
گفتم : چطوري شرك؟
محل نكرد و گفت :غذا چي داريم؟
گفتم براي رانت خوارهايي مثل تو هيچي ! ميدانستم كه كلمه رانت خوار ديوانه اش مي كند. زده بودم توي نقطه حساسش .
گفت : تو حرف نزن بچه آخوند
من بچه آخوند نبودم . پدرم يك فرهنگي بود . يك دبير بازنشسته ولي پدر بزرگم ملا بود. من اصلآ پدر بزرگم را يادم نبود . هفت ساله بودم كه گفتند در سن صد سالگي مرده است. 4 زن و 20 فرزند محصول تلاش صد ساله اش بود. ولي او به من مي گفت بچه آخوند تا لجم را در بياورد.
گفتم : باز هم صد رحمت به آخوند ها حداقل دو تا كلمه حرف حساب مي زنند.
اخم كرد و ژست رييس جمهور آينده اش را گرفت . فكر ميكند كه من گول اين كاريزماي كشكي اش را مي خورم. بايد مراقبش باشم نكند اين دختر لمپن هاي سبز قاپش را بدزدند.
دلم براي برادرم تنگ شده است . يك روز توي درگيري ها سال 60 دستگيرش كردند و عصر همان روز جنازه اش را تحويل پدرم دادند . پدرم بعد از آن روز هرگز از سياست حرفي نزد. بعد از آن پدرم سياست را بايكوت كرد . گاهگاهي از پدرم مي پرسيدم كه آيدين در كدام گروه بوده است . او فقط ميگفت آيدين يك شورشي بود.
مي دانستم كه پرچم سبز بالاي آنتن محصول جلسه است كه توي شركت داشته اند. ظاهرآ شركايش رنگ باد را سبز تشخيص داده اند. شوهر من هم گول خورش ملس است. آخرش اين شركايش گوشت دم توپش مي كنند و بابت چك هاي برگشتي مي فرستندش زندان.
گفتم : بوي لجن سبز همه جا را گرفته است
گفت : لياقت شما ها همان احمدي نژاد است
زنگ در را زدند . توي آيفن تصويري همسايه پاييني را ديدم كه ميگفت به آقاي مهندس بگوييد ماشينش را از جلو پاركينگ بردارد .
گفتم : آقاي مهندس اسب تان را جلوي در طويله بسته ايد.
قرقري كرد و رفت ماشين را بردارد. دلم به رحم آمد برايش يك املت درست ميكنم. از پياز بدش مي آيد. يك پياز درشت را توي املت ريز ميكنم.
وقتي آمد تو ميگويم : املتت الان آماده ميشه شرك !

برچسب‌ها:



نوشته چه گوارا درتاريخ: ۳/۱۳/۱۳۸۸ ۰۹:۳۱:۰۰ بعدازظهر

|