Che Guevara چه گوارا

Che Guevara چه گوارا


*



کانون وبلاگ‌نویسان ایران


نه به اعدام




Atom 1.0
RSS 2.0

لينك ها

کانون وبلاگنويسان ايران پنلاگ
کانون وبلاگنويسان ايران وبلاگ اعضا

شبح
سياهكل
آتش
گل کو
companero che
سرزمين آفتاب
مطالعات فرهنگی رادیکال
قاصدک مبارز
ناهید رکسان
سعيد سامان
من و پالتاک
ایسکرا
نيك آهنگ كوثر
ملا حسني
شادی شاعرانه
با حسی به سرخی خون ایستاده ام
يک گيله مرد
لندني
بادبان
تا آزادی
گلشن سنتر
خواندني ها
آزادی نو
خسن آقا
نانا
شمرنامه
سیپریسک
خرس مهربان
این بشر زمینی
رک گو
یزیدم
قمارعاشقانه
حاشیه دو نفری
داستان‌گو
اصغرآقامعروف به هادی خرسندی
آفساید
پنجره گشوده-عزيزِِی
دوستداران احسان طبری
بامداد
گوشزد
نگاه
وب . آ . ورد
و چه و چه و چه
علی جوادی- اتحاد کمونیسم کارگری
سیامک ستوده
آزادی بیان
نشريه دانشجويي بذر
کمونيست
هواداران سازمان فداييان اقليت
دانشجوی کمونیست
اتحاديه جوانان سوسياليست انقلابي
(YCO) سازمان جوانان کمونيست
گزارشگران بدون مرز
مبارزه برای لغو اعدام
(مانیها(تخصصی شعر


آرشيو

نوامبر 2004
دسامبر 2004
ژانویهٔ 2005
فوریهٔ 2005
مارس 2005
ژوئن 2005
مهٔ 2007
سپتامبر 2007
ژانویهٔ 2008
فوریهٔ 2008
مارس 2008
مهٔ 2009
ژوئن 2009
ژوئیهٔ 2009
اوت 2009
دسامبر 2009

اعضای پن‌لاگ


This page is powered by Blogger. Why isn't yours?
    ۱۵ آبان ۱۳۸۳


زوربا و سارتر
زوربا يک از جالبترين شخصيت پردازي هايي که تاريخ رمان نويسي به خود ديده است – تکه اي از کتاب کازانتزاکيس را براي
خواندن دوستان انتخاب کردم که نميدانم چرا تا بدين حد من را به ياد اشعار پابلو نرودا شيليايي مي اندازد:

چه کساني نمينويسند
از کتاب زورباي يوناني نوشته نيکوس کازانتزاکيس- ترجمه محمد قاضي

زوربا گفت:" تو تمام حرفهايي را که کتابهايت به تو ميگويند مي بلعي. ولي بدان که آدم هايي که آن کتابها را مي نويسند چه فضل فروشان مضحکي هستند! آنها به راستي از زنان و مرداني که به دنبال زنان مي افتند چه مي دانند؟ هيچ!"

من به ريشخند گفتم " زوربا ،تو چرا خودت کتابي نمينويسي و همه اسرار عالم را براي ما شرح نمي دهي؟"

-چرا؟تنها به اين دليل که من با همه اسراري که تو ميگويي در گيرم و لذا وقت نوشتن آنها را ندارم . گاهي اوقات جنگ است،گاه زن،گاهي شراب و گاه نيز سنتور. بنابر اين کو فرصتي که اين قلم ياوه گو را بدست بگيرم؟ و همين است که قلم بدست ميرزا نويس ها افتاده است.آنهايي که در جريان اسرارند وقت نوشتن ندارند و آنها که وقتش را دارند در جريان اسرار نيستند . متوجهي؟

امآ جواب افاضات دوست داشتني زورباها را نويسنده و فيلسوف بزرگ ژان پل سارتر به تمامي درقسمت اول و دوم کتابش " در دفاع از روشنفکران" داده است. تکه اي ازاين کتاب را که وصف حال ماست، ولي چندان مرتبط با نوشته بالا نيست، برايتان قرار ميدهم . البته بي طبقه کردن روشنفکر که اساس انديشه سارتر را تشکيل ميدهد او رابه اين پاسخ گويي بي نظير واداشته است ولي تحليل زير شايد يکي از ناب ترين تحليل هاي روانشناسي اجتماعي در مورد روشنفکران باشد.


وظيفه روشنفکر؟
از کتاب در دفاع از روشنفکران نوشته ژان پل سارتر – ترجمه رضا سيد حسيني

مستقيم ترين دشمن روشنفکر کسي است که من او را روشنفکر قلابي مينامم- و "نيزان" سگ پاسبان ميناميد-و از جانب طبقه مسلط اغوا شده است تا به دلايلي که ادعاي جدي بودن دارد، يعني ظاهرآ محصول روش هاي دقيق عملي جلوه ميکند ، از ايدئو لوژي جزئي گرا دفاع ميکند.جنبه مشترکي که اينها با روشنفکران حقيقي دارند اين است که در واقع مانند آنها، کارشناسان دانش عملي هستند.تصور اين نکته بسيار ساده است که روشنفکر قلابي موجودي خودفروخته است، امآ براي اينکه طبق عادات معمول با اين مسئله زياد ساده لوحانه برخورد نکنيم،بهتر اين است آن بازاري را که از کارشناس دانش عملي يک روشنفکر قلابي ميسازد، بشناسيم.ميتوان گفت که عده اي از کارکنان مادون روبنا ها، احساس ميکنند که منافع آنها به منافع طبقه حاکم وابسته است – و اين درست است- و نمي خواهند جز اين چيز ديگري احساس کنند- و اين يعني حذف خلاف اين مطلب، که آن هم درست است.
به تعبير ديگر ، آنها نميخواهند بي خويشتني انسانهايي را که هستند و يا ميتوانند باشند بپذيرند، بلکه فقط قدرت صاحب منصبان را مي پذيرند (که خودشان هم هستند). پس چهره روشنفکر به خود ميگيرند و مثل او اعتراض به ايدئولوژي طبقه حاکم را آغاز ميکنند.امآ اين اعتراض نيز تقلبي است و به صورتي فراهم آمده است که به خودي خود تحليل ميرود و در نتيجه نشان ميدهد که ايدئولوژي حاکم در برابر هرگونه اعتراضي مقاوم است. به عبارت ديگر،روشنفکر قلابي ، مثل روشنفکر واقعي "نه" نمي گويد ، بلکه " نه، ولي...." را رواج ميدهد.يا "ميدانم ، امآ..." را.اين دلايل ، روشنفکر واقعي را به شدت آشفته مي کند، زيرا خود او- به عنوان صاحب منصب – ميخواهد که آنها را در اختيار بگيرد و بر ضد هيو لايي که هست- و به نفع کارشناس خالص – به کار ببرد.امآ به ضرورت مجبور است که آنها را انکار کند، دقيقآ از اين رو که از هم اکنون او هيولايي است که آنها نمي توانند متقاعدش کنند. پس او دلايل "اصلاح طلبان" را بشدت رد ميکند و با طرد آنها ، خود او پيوسته راديکال تر ميشود . عملآ راديکاليسم و اقدام روشنفکري يک مفهوم دارند و دلايل معتدل اصلاح طلبان است که روشنفکر را به ضرورت – به اين راه مي کشاند و به او نشان مي دهد(دو راه بيشتر ندارد) يا بايد حتي با اصول طبقه حاکم جنگيد يا با تظاهر به اعتراض ، به آن خدمت کرد.
*زير نويس
پويان عزيز کامنت جالبي گذاشت که من را به صرافت پاسخگويي انداخت :
شايد بهتر بود که من خلاصه اي از متن سخنراني روشنفکر کيست؟ سارتر را در ابتداي متن ميآوردم. در اين سخنراني سارتر در مورد اتهاماتي که به روشنفکران زده ميشود ، مانند محافظه کاري، آسيب رساني به مملکت ،جزميگري،ضد اخلاق بودن، فضول بودن ، تجاوز از صلاحيت ها و ... توضيح ميدهد. ميگويم "توضيح" چون مانند پويان معتقدم که سارتر، اين تضاد با روشنفکري را در جهت شناخت اين پديده استفاده ميکند، او دفاع نميکند. يعني از حرف زوربا براي شناخت بيشتر و بهتر خودش استفاده ميکند - پس اين تضادي دياليکتيکي در جهت شناخت است و امآ تضاد اين دو چيست؟ البته از ديد من.
درونمايه حرف زوربا"آگاهي درجريان پراکسيس اجتماعي" است و درونمايه حرف سارتر "احساس وظيفه" است. زوربا با لاقيدي اش خود را متعهد به وظيفه اي فراتر از پراکسيسي که در آن قرار دارد نمي بيندولي سارتز خود جوهره"احساس مسئوليت" است. هر چند وجود زوربا که تبلور آگاهي اجتماعي است نقطه آغازي براي انديشه سارتر است ولي سارتر را نه آگاهي بلکه شناخت موقعيت تراژيکي که انسان معاصر پس از کسب آگاهي در آن قرار ميگيرد ، به حرکت وامي دارد.
زوربا شروع انديشه سارتر است ولي سارتر که مارکس را مرشد خود مي داند، ميبايست از زوربا گذر کند تا بتواند فراتر از منافع طبقاتي اش که نا خواسته او را در چهارچوب يک تکنوکرات ساده به بند ميکشد ، حرکت کند و بعنوان يک روشنفکر که خود داعيه بي طبقه بودنش را دارد - در جهت تغيير جهان گام بردارد.
حتمآ ميگويي اگرقرار باشد که کسي جهان را تغيير دهد حتمآ اسمش زوربا است – خوب اين موهبتي است که زوربا دارد و سارتر در پي کسب آن است ولي سارتر موهبتي ديگر دارد که آن اسمش" ابزار لازم براي گسترش آگاهي" است.البته به قول نانا بواسطه جمله اي از هدايت نبايد با افکار زياد ور رفت-چون فکر وقتي با ارزش است که با زندگي مرتبط باشد ووقتي در ذهن متفکرکهنه ميشود، ارتباطش را با زندگي از دست ميدهد و از محتوي هم خالي ميشود.


نوشته چه گوارا درتاريخ: ۸/۱۵/۱۳۸۳ ۰۱:۵۰:۰۰ بعدازظهر

|

Comments:
Great work!
[url=http://fcfnsrfc.com/yzkv/szrm.html]My homepage[/url] | [url=http://ktgltwsx.com/zqti/ksbr.html]Cool site[/url]
 
Nice site!
http://fcfnsrfc.com/yzkv/szrm.html | http://fauuibbq.com/uylo/vfae.html
 
ارسال یک نظر